به گزارش سفیر کرمان – مهمان این هفته برنامه دست خط، حجت الاسلام هادی غفاری است. از نیروهای قدیمی انقلاب که شکنجههای فراوانی را در زندان های طاغوت تجربه کرده است. پدر خود را زیر این شکنجهها از دست داده است و بعد از انقلاب هم به عنوان فرد شاخصی مطرح بوده است و البته یک فرد در سطوح مختلف چریک و جنجالی بوده است.
قبل از انقلاب در آخرین دستگیری محکوم به اعدام میشود اما در مسیری که به تهران منتقل میشده از دست نیروهای ساواک به طریقی فرار میکند و به فرانسه میرود. بعد از انقلاب سه دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی را در پرونده خود دارد و عضو مجمع نیروهای خط امام است و هنوز هم به عنوان فعال سیاسی محسوب میشود و نظر میدهد و درباره موضوعات مختلف سیاسی نظر میدهد.
مهمترین محورهای این گفتگو:
در ابزارهای نظامی کاری کردهایم کارستان
اگر توان نظامی نداشتیم، یک لقمه چپمان میکردند
در جریان سیل اخیر، محبت اهل سنت و تشیع دو طرفه بود
تجهیزات نظامی که از کره شمالی آوردیم همان تیر غیبهایی بود که آقای هاشمی میگفت
حکومت حق ندارد بگوید برای شکم انقلاب نکردیم، مردم خودشان میتوانند بگویند
مردم از تضاد طبقاتی و تبعیض رنج میبرند
قبول ندارم که ارتش و سپاه به پادگانها برگردند
باید به سمت بخش خصوصی سالم، بدون رانت، آقازادگی و ژن برتر برویم
مقایسه هاشمی و روحانی «قیاس مع الفارق» است
فسیلگرا شدهایم؛ باید از جوانان استفاده کنیم
ماجرای دیدار با رهبر انقلاب در فتنه ۸۸
اکبر گودرزی میگفت من را اعدام کنید، پیش حضرت زهرا (س) میروم!
آقایانی که از رژیم شاه دفاع میکنند، شکنجه نشدهاند که بدانند کیلویی چند است
ماجرای دیدار با پدر، دو روز قبل از شهادت در زندان
همزمان با عملیات مرصاد، منافقین داخل زندان به دنبال شبه کودتا علیه انقلاب بودند
با انتشار فایل صوتی آیتالله منتظری درباره منافقین موافق نبودم
کشتن هویدا دروغی بود که به من نسبت دادند
در ادامه مشروح گفتگوی محمدحسین رنجبران با هادی غفاری از نظرتان میگذرد:
آقای غفاری وضعیت کشور را چطور میبینند؟ به لطف خداوند متعال انقلاب ما ۴۰ ساله شد، انقلابی که امثال شماها زحمت زیادی برای آن کشیدید.
ما اگر بتوانیم قبل از هر چیز در دو صحنه بزرگی که خواسته نخست انقلابیون بود، از اولین روزی که انقلاب دامن زده شد و بعد به تشدید افتاد، یعنی استقلال، آزادی بتوانیم کاملاً ملموس نشان دهیم، معتقد هستم در زمینه استقلال بسیار بسیار موفق بودیم. اگر بخواهم نمره بدهم نمره تقریباً نزدیک ۱۸، ۱۹ و یا ۲۰ میدهم.
در بعد دوم که آزادی است، ما چالشهای متعدد و فراوانی داشتیم و الان هم داریم. یک چالش اولیه این است که جمعی از تفکرات و متحجرین، واپسگراها وقتی میگوییم آزادی گمان میکنند آزادی بیحجابی، بدحجابی، مسائل غیرمشروع خواهان هستیم. این تهمت بسیار بزرگی است و گناه بسیار نابخشودنی است. تهمت زدن به کسانی که هم تیپ ما هستند و از آزادی دفاع میکنند.
آزادی در چهارچوب قانون منظور است؟
آزادی در چهارچوب قانون و ادراکات اصیل انسانی و اسلامی منظور است. ما در این زمینهها نیازمند تلاش فراون تری هستیم. باید سعی کنیم صدا و سیما، روزنامهها، تریبونها، مجلس ما انعکاس طبیعی همه حرمتهای جامعه باشد.
شما از استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی گفتید. جمهوری اسلامی ما در این مدت ۴۰ سال چقدر جمهوری اسلامی بوده است؟
اگر بخواهم بدون سانسور حرف بزنم حتماً قبول دارید که من اعتقادات خود را بیان کنم.
بله.
جمهوری اسلامی وقتی تحقق مییابد که دو قید اولیه بوده باشد، به اعتقاد من ما در ادبیات و منطق یک بحثی به نام لف و نشر مرتب داریم. استقلال و آزادی جمع بشود جمهوری اسلامی میشود. جمهوری اسلامی چیز به جز استقلال و آزادی نیست. جمهوری اسلامی نظامی است که مقررات آن وفق اسلام، اسلامی که بسیار روشن و شفاف و صریح و سنت اسلامیان، کاملاً مفهوم است.
البته برنامه ما سه بخش دارد که بخش سوم را برای خاطرات شما گذاشتیم که بسیار هم مهم است. در جایی گفته بودید کسانی که میگویند زمان شاه خوب بود و زمان شاه این کارها شد نمیدانند آن زمان چطور بود و با الان مقایسه میکنند. الان هم همین حرف را میزنید؟
الان هم همین حرف را میزنم. همین دیروز جلسه خصوصی بود، عدهای نقد داشتند و خیلی تند بودند گفتم شما آن دوره را درک نکردید که وقتی من از خانه فرار کردم خانم مسن، یعنی مادر من، که مریض و مسن بود و حدود ۷۰ سال سن داشت، را چهار نفر گرفتند و به داخل ماشین پرت کردند. اینها ندیدند. با صراحت میگویم. میدانم دل مردم درد میآید اما میخواهم در تاریخ بماند.
به لحاظ پیشرفتی چطور است؟ برخی میگویند ما عقب ماندیم در صورتی که هر چه بر اساس آمارهای جهانی هم نگاه میکنیم، در شدیدترین تحریمها بودیم ولی بد جلو نرفتیم.
برخی مسائل را اجازه ندارم بیان کنم. میدانم، امروز دشمن ما حق دارد از ما بترسد. ما به لحاظ علمی در ابزارهای نظامی کاری کردیم کارستان! بسیار بالا رفتیم. مجاز نیستم و اجازه ندارم حرف بزنم و حرف هم نمیزنم ولی همینقدر مجمل میگویم که امروز ایران یکی از مقتدرترین کشورها به لحاظ ابزارهای نظامی است.
ده دلار پول ما را اجازه نمیدهند جابهجا کنیم. در این شرایط ما روی پای خود ایستادهایم. بسیار هنرمندانه، قوی و قدرتمند ایستادهایم. در پیشرفتهای علمی و صنعتی، حتی در بحثهای طلبگی و در حوزههای علمیه ما آخوندهای قدری هستند و اجتهاد به روز، کار میکنند و کار کردند. نمیخواهم اسم ببرم و کسی را اینجا تائید و تقویت کنم.
همه اینها با دیدن عیوبی است که وجود دارد. نمیخواهیم بگوئیم عیبی وجود ندارد. نمیخواهیم بگوئیم ضعفها وجود ندارد. نمیخواهیم بگوئیم نقاط منفی وجود ندارد. حتماً وجود دارد.
معمولاً انسانها دو جور هستند. معمولاً یا نیمه پر لیوان را میبینند یا نیمه خالی را میبینند. معمول این است که کسی لیوان را میبیند، هم سمت پر و هم سمت خالی لیوان را ببیند. اگر خالی لیوان بیش از پر بود این جامعه به قهقهرا میرود ولی اگر معتدل حرکت کرده است گرچه نواقص هم وجود دارد. ما مشکلات داریم و امید من و حرف من این است که کاری کنید که اقبال مردم به صداوسیما اقبال یک باشد.
شما تماس گرفتید من خوشحال شدم که این فرصت را میدهید کسانی که مشهور به نقد هستند، من مشهور به نقد هستم، صحبت کنند. من الان شبها در مسجد هر شب معرکه سیلزدگان را داریم.
چقدر این روحیه زیبا است. یعنی برخی فکر میکردند حس مثبت مردم به هم، حس دلگرمی دادن به هم نسبت به قبل ضعیف شده است.
اصلاً.
الان این را میبینیم.
شب گذشته در مسجد من معرکه گرفتند که چقدر پول کامیون داده و لوازم بردن. غیر از پولهایی که به حساب هلال احمر، کمیته امداد و جاهای مختلف ریختیم که رسید همه موجود است. مردم در مسجد شفاف عمل میکنند. حتی کسانی که لباس کهنه میآورند نمیپذیریم. باید نو خریداری کنند و تهیه شود. باید حرمت مردم سیلزده حفظ شود. با زیباترین لباسها و با زیباترین امکانات زندگی خود را داشته باشید.
من در صحنههای مختلف این حوادث حضور داشتم واقعاً لذت میبردم که مردم با دل و جان کار میکردند ولی نقد هم دارم که فلان فرمانده، فلان دستگاه دولتی، فلان دستگاه غیردولتی اگر یک بیل جابهجا کند تاثیر بسیار بسیار معکوس و زشتی دارد. اگر برای کمک میروید دوربین همراه خود راه نیندازید. اگر برای یاری میروید دنبال خود ده خبرنگار راه نیندازید. بگذارید تاثیر مثبت شما وجود داشته باشد.
قرآن تعبیر بسیار تندی دارد. الم یعلم بان الله یری آیا انسان نمیداند که خدا او را میبیند؟ دوربین خدا میگیرد و چه نیازی است که دوربین دیگران ما را ببیند؟
درست است که نقدهایی به دولت و دستگاههای دیگر وارد است ولی همه دست به دست هم دادند، مردم و گروههای مختلف جهادی کمک کردند همین جوانانی که رفتند و برای خیلی ها جالب بود که این جوانان خودجوش میان مردم رفتند و جاهای مختلف کار کردند. صحنههای زیبایی به وجود آمد.
صحنهای بود که حتماً شما دیدهاید که در فضای مجازی بسیار نشان داده شد، آن صحنهای که روحانی شیعه برادر اهل تسنن را بر دوش گرفته بود.
بر گرده خود پیرمردی را سوار کرده و از آب بیرون میآورد. آنها هم با ما همین کار را کردهاند. آنها انصافاً کار کردند. من وقتی در گنبد بودم، در گمیشان و آق قلا بودم و دیدم ایثارگرانه کار میکردند که مثلاً فلان خانه برای طلبه است، آخوند اهل سنت میگوید آن طلبه شیعه را نجات دهید من بلد هستم خودم از آب بیرون بیایم. محبت اهل سنت و تشیع دوطرفه است.
یک اتفاق دیگری در سال جدید افتاد که اشاره ای هم کردید و حرکتی بود که امریکا در تحریم و تروریستی خطاب کردن سپاه پاسداران انجام داد. یک چیز دیگری هم اینجا دیدیم که تمام گروههای سیاسی ما از چپ و راست ایستادند و به زیبایی کنار هم بودند و دفاع همه جانبه از یکی از دستاوردهای انقلاب کردند.
من این بحث را سیاسی نمیکنم. من میخواهم این بحث را دقیقاً از منظر دین نگاه کنم. ما در روایات داریم که به صراحت هم بیان شده و من سند این روایت را هم دیدهام. لا یز ال یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر الفاسق فراوان اتفاق افتاده است و گاهی اتفاق میافتد که این دین به دست انسانهای فاسق تقویت میشود.
ما اگر میخواستیم حلقه رابطی بین همه نیروهای درون سیاسی باشیم، به زیبایی نافرمایش آقای ترامپ موفق نمیشدیم. این نافرمایش آقای ترامپ همه نیروهای ما را به حالت اتحاد واقعی، نه صوری، در آورد. برخی آقایان به نمایندگان توپیدند که یک روز در مجلس خواب بودید و یک روز همه لباس سبز پوشیدید؟ آن کار اشتباه بود ولی این کار درست بود. از کار درست دفاع کنیم. برخی غر زدند و برخی نق زدند. آنها هم کار بدی نکردند ولی باید قدری منصفانهتر عمل میکردند.
ترامپ چرا این مقطع را برای گفتن چنین امری انتخاب کرد و تروریستی قرار دادن یک نیروی نظامی رسمی که الان در کل منطقه سپاه معروف به مبارزه با تروریسم است، یعنی اگر سپاه برای مبارزه با داعش نمیآمد و در آن سوی مرزها قدم برنمیداشت دامنگیر ما میشد.
این تحلیل آقای ترامپ بسیار پیچیده است. اولاً معتقد هستم آقای ترامپ غرور بی حد و حصر دارد. شرایط کشورها را هم نمیشناسد و نمیخواند. مشاورینِ یک خط دارد. یک خط و یک سمت هستند. همه مشاوران کسانی هستند که آنچه دیگران باید به او بگویند نیست. آنچه من دلم میخواهم را به من بگویند و البته گمان میکند همه مشاوران همانند آقای جان بولتون و دیگران به او راست میگویند. این طور نیست. آنها ایران را نمیشناسند.
شاید مایل نیستم این را بیان کنم ولی میگویم اگر خدای ناکرده مشکلی برای کشور من پیش آید من خیلی خوشحال میشوم سینه من برای دفاع از سرزمین و دینم سوراخ سوراخ شود. کما اینکه تاکنون هم این کار را کردم.
اجازه دهید این را بیان کنم که شما از مخالفان آقای رفیق دوست بودید و استیضاح کردید، به شما مهر ضدجنگ زدند. آقای رفیق دوستی که شما مخالف ایشان بودید گفت مهر ضدجنگ به چه کسی میزنید؟ این آدم یک پا در مجلس داشته و یک پا در جنگ داشته است.
چون ما با آقای رفیق دوست، نمی تونم حرف بزنم و باز کنم.
نظر چه کسی است؟ در جنگ ماجراها داشتید.
فرماندهان عالی رتبه میدانند من چه میگویم. چیزهایی که ما آوردیم با هم رفتیم آوردیم. آنچه آقای هاشمی تیر غیب میگفت اینها محصول آوردن ما بود.
از کره شمالی؟
از همه جای دنیا بود.
آن زمانی که این تیر غیبها را میآوردید فکر میکردید یک روزی بهتر از این تیر غیبها خودمان بسازیم؟
من حرف نمیزنم.
بخشهایی که میتوان گفت را بیان کنید.
این کار را کردیم. من از جمله کسانی بودم که تمام تلاشم این بود که برویم و خودمان بسازیم. برویم و بسازیم.
پس امیدوار بودید.
قطعاً همین طور بود. نه فقط امیدوار بودم که انجام میدادم. اگر واقعاً این توان را نداشتیم امروز خیلی کارهابا ما کرده و یک لقمه چپمان می کردند. باز من تاکید می کنم که دوست عزیز، برادر عزیز، صدا و سیما، همه نهادهای حکومتی ما باید رشد متوازن داشته باشیم. مردم همانطور که اسلحه میخواهند، نان شب هم میخواهند. مردم همان گونه که اسلحه میخواهند ازدواج بی دغدغه هم میخواهند.
حرفی که یکی از ائمه محترم جمعه بیان کرد که بعد به ایشان زنگ زدم و اعتراض کردم که “ما برای شکم انقلاب نکردیم”، گفتم این چه حرفی است بیان میکنید. حکومت حق ندارد بگوید برای شکم انقلاب نکردیم. مردم خود میتوانند بگویند اما امام جمعه حق ندارد بگوید. امام جمعه علقه حکومتی است.
به چه کسی زنگ زدید حالا؟ نمیگویدد؟
بحث من به شخص نیست. گفتم چه نقلی است که بیان کردید؟
حرف را قبول کردند؟
بله. پذیرفت. گفتم این چه حرفی است می زنید، من انقلاب کردم، قبول دارید؟ گفتند بله. گفتم نمیگویم من تنهایی بودم و همه بودند ولی قبول دارید که من بودم و شلاق خوردم؟ شب زن و بچه من نان نمیخواهند؟ من خانه و مسکن نمیخواهم؟ من آب، برق، گاز، تلفن و امکانات نمیخواهم؟ میخواهیم و این طور صحبت نکنید. بگذارید مردم و جریانات سیاسی درون نظام بگویند که ما فقط دغدغه شکم نداریم. برای ایشان آیه قرآن خواندم خیلی خوششان آمد و گفت حتماً در یکی از خطبهها این را جبران خواهم کرد.
من به او گفتم شما حضرت ابراهیم (ع) را ببینید، چند دعا دارد. اول برای خود دعا میکند، ایمان و تقوا و … میخواهد و در نهایت میگوید زندگی هم به من بدهید اما وقتی به عنوان حاکم صحبت میکند میگوید خدایا این سرزمین را امن قرار بده! آخر میگوید خدایا شکم این مردم را سیر کن، لعلهم یشکرون. اگر میخواهید مردم نماز بخوانند، اگر میخواهید مردم روزه بگیرند، اگر میخواهید مردم شکرگذار باشند شکم این مردم را سیر کنید.
به عنوان کسی که سال ۴۶ یکی از نفرات برتر کنکور میشود…
سال ۴۷…
۵۰ تومان هزینه ثبت نام بود که نداشتید پرداخت کنید. در نهایت دایی شما متقبل میشوند.
بله.
آن زمان وضعیت اقتصادی مردم بهتر بود، یا الان که همه میدانیم مردم خیلی مشکل دارند؟
ما الان نمیگویم وضعیت اقتصادی خوب یا بد است. آنچه مردم از ان رنج میبرند از تبعیض است، تضاد طبقاتی است؛ یکی با ماشین درب و داغون مسافرکشی میکند و از کنار او ماشینی به قیمت دو و نیم میلیارد تومان عبور میکند. من در جاده میامدم، در اتوبان بودم، یک ماشین از من سبقت گرفت. چنان سبقت گرفت که من وحشت کردم. سرعت من ۸۰ تا بود و ان ماشین لابد ۲۴۰ تا سرعت میرفت. در یک لحظه ماشین غیب شد.
چند کیلومتر جلوتر دیدم پلیس جلوی این ماشین را نگه داشته است. انگیزه داشتم بدانم موضوع چیست. پیاده شدم. افسر به این آقا میگفت سرعت زیاد داشتید. گفت چقدر سرعت رفتم؟ گفت ۲۰۰ تا سرعت داشتید. گفت ببین آقای سروان دو میلیارد تومان ماشین خریدم که ۸۰۰-۷۰۰ تا برانم. با حالت مشمئزکنندهای بیان کرد. افسر گفت جریمه میشوید. گفت چقدر جریمه میشوم؟ گفت ۶۰ هزار تومان. گفت سه تا ۶۰ هزار تومان بنویسید.
این تبعیض چه زمانی شکل گرفت؟ بعد از انقلاب که فکر میکنم خیلی کنار هم بودند.
بحث را باز کنم؟
تا جایی که میتوانید بفرمائید.
انقلاب یک خطر بزرگی را پیش روی خود دارد و آن زمانی است که انقلابیون به قدرت برسند. قدرت چیز بسیار بسیار زشت و مذمومی است آن گاه کسی که به قدرت رسیده خدا و مردم را فراموش کند. شاید من امروز بتوانم بفهمم که چرا امیرالمومنین (ع) از قدرت فرار میکرد. چرا میگوید نمیآیم و نمیخواهم؟ مگر قدرت بد است؟ قدرت بد نیست. «پس از قدرت» خطرناک است. سو استفاده و آنچه امروز به آن رانت میگویند بد است. یکی از مشکلات امروز ما این است که باید به جد، نمیگویم با بگیر و بزن و ببند باشد، با شفافسازی میتوانیم جلوی رانتها را بگیریم.
البته مدیریت قاطع هم به نظر من میتواند.
مدیریت قاطع نه با چماق. معتقد به این نیستم که با اعدام این مشکلات حل میشود. یک؛ فرهنگسازی شود. ما در دبستان به بچهها یاد دهیم که برداشتن مدادرنگی بغلی جرم است، اخلاقاً جرم است، دزدی است. قبح دزدی را به بچهها بیاموزیم. اگر دست ما موقع بازی والیبال به تور خورد، خودم بگویم دست من به تور خورد آقای داور. این روحیه را داشته باش. نه اینکه خود را قائم کنیم که بگویند فیلم را از ابتدا ببینیم. خودتان بگویید من اشتباه کردم.
به عنوان کسی هستید که خودتان گفتید ۲۰ شهرستان برای آقای روحانی رفتید و تبلیغ کردید. عملکرد دولت آقای روحانی را چطور میبینید؟
من نقد خودم را دارم. من نقد میکنم البته بخواهم بازتر بیان کنم معتقد هستم باید از چندگانگی در دولتها جلوگیری شود. بودجه باید شفافسازی شود. اختیارات برابر قوانین انجام شود. مقدورات برابر قانون تقسیم شود. به علاوه اینکه نیروهای نظامی ما در چهارچوب قانون عمل کنند. خارج از قانون عمل نکنند. حتیالامقدور معتقد نیستم نیروهای نظامی در کارهای اقتصادی وارد شوند. این نظر شخصی من است و کاری با کسی ندارم. مفید نمیدانم.
یکسری از اصلاح طلبان معتقد هستند که آقای روحانی شاید خوب عمل نکرده و ما همهجانبه پشت ایشان بودیم و باید این مدت باقی مانده را به نوعی به نقد صریح از ایشان بپردازیم و فاصله بگیریم که برای انتخابات آینده شانسی داشته باشیم. برخی هم مخالف این نظر را دارند و میگویند همچنان باید از دولت حمایت کنیم. شما کدام سمت هستید؟
من تعبیر موافق و مخالف را برای خودم دون شأن میدانم. ما نقد میکنیم؛ نقد منصفانه. آنجا که خوب عمل شده باید بگوئیم خوب عمل شده است، آنجا که بد عمل شده باید بگوئیم بد عمل شده است و صرف گفتن بد عمل شده کافی نیست. باید ببینیم چرا بد عمل شده است.
ابتکار حضور سپاه و نیروهای مسلح در فعالیتهای اقتصادی نظر آیتالله هاشمی (ره) بود گه ایشان گفتند…
به این رفتار نقد جدی دارم.
ایشان گفتند بیایند و در زمان جنگ یکسری ادوات دست آنها بوده و بیکار نمانند و در حوزه سازندگی فعالیت کنند و برکاتی هم داشت و البته ممکن است ایراداتی هم داشته باشد که حرف شما هم درست است، اما برکات آن یکی همین سد کرخه است که الان میبینیم. به دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخته شد.
من نمیگویم نسازند من میگویم کشور و دولت اجرایی را – بحث حسن روحانی را نمیگویم – تقویت کنند.
تقویت میکنند. همین است.
اجرا را تقویت کنند.
در همین ماجرای سیل این عزیزان، چه ارتش و چه سپاه، ورود کردند و کمک کردند و دست به دست هم دادند.
منکر نیستیم ولی بعد از سیل اجازه دهید سرمایهگذاری در امر سدسازی، در امر راهسازی به عهده وزارت راه باشد که باید کار کند. من این حرف را قبول ندارم که برخی میگویند ارتش و یا سپاه به پادگان برگردند.
حفظ تعادل شود.
تعادل باشد و بعد آرام آرام به این سمت برویم که بخش خصوصی سالم و بدون رانت و آقازادگی، بدون ژن برتر داشته باشیم. اینها حرفهایی است که پنهان نیست. من و شما این حرفها را نزنیم، در کوچه و خیابان، در صف نانوائی و در تاکسی مردم میگویند. فلان فرد چرا باید ۱۶ شغل داشته باشد؟ فلان دانشجوی فوق لیسانس من چرا باید راننده تاکسی شود؟
دولت هم باید تحرک بیشتری نشان دهد.
قطعاً همین است. قطعاً نیاز به تحرک بیشتری هست. ما معتقد هستیم که…
مثلاً اینکه در زمان سیل – البته دولت برخورد قاطعی کرد و این هم جای تقدیر دارد – اما اینکه یک استانداری خارج از کشور باشد و در بحرانیترین شرایط حضور نداشته باشد برای دولت خوب نیست و خسران این در ذهن مردم خواهد ماند.
بله ماند. بعداً هیچ جا نمیتواند کاری بکند. هیچ جای دیگر هم نمیتوان از او استفاده کرد. هیچ وزیری جرات نمیکند چنین استانداری را برای خود معاون انتخاب کند.
شما با تجربهای که دارید، دولت آقای روحانی را شبیه دولت آقای هاشمی میدانند. این را قبول دارید؟
اندکی قبول دارم. آقای هاشمی به خاطر عقبه تاریخیاش، اطلاعات فراوان، مشاوران فراوان و سعه صدر بسیار مثالزدنی، نزدیکی به رهبری نظام که قابل قیاس با آقای حسن روحانی نیست و این قیاس معالفارق است.
از آن جهت این چنین است ولی اگر این را کنار بگذاریم میتوان گفت از لحاظ بدنه و اعضای کابینه و شاکله دولت شاید شبیه باشد.
یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که، تعبیر خوبی نیست ولی بکار میبرم؛ فسیلگرا شدهایم. باید دست از فسیلگرایی برداریم. در کشور نیروهای جوان – نمیگویم بی تجربه – وجود دارد. بالاخره شما ۳۰-۲۰ سال زحمت کشیدید، قبول داریم ولی در سمت مشاوره ادامه دهند. الان من دیدهام که مثلاً در فلان کشور در کنار مجلس، ساختمانی بزرگ تر و پر اتاق تر از مجلس است که نظام مشاوره دارند. یک طرح یا لایحه که به مجلس میآید، ابتدا به آن گروه مشاوران میرود. یکی دو ماه بررسی میشود و هر ماده به یک سمتی میرود.
در واقع صحبتی که شما میکنید به نوعی اشاره کردید. صحبت رهبر معظم انقلاب هم در بیانیه گام دوم است که میگویند بار مسئولیت را به دوش جوانان قرار دهید و نیروهای جوانتر بیایند و مسئولیت را با سلسله مراتب به دست بگیرند و نه با شیبی که…
بعد هم میخواهم یک جوانی را بیاوریم پسرعموی فلان آقا را نیاوریم. دختر خواهر فلان آقا را نیاوریم. دنبال آقازاده نباشیم.
ما به موسسه شما – موسسه الهادی – آمدیم؛ اول انقلاب اینجا را دایر کردید؟
بله، یک روز بعد از پیروزی انقلاب مالک این زمین که قبلاً با او آشنا بودم، آمد گفت حاج آقا این زمین در اختیار شماست، هرکاری میخواهید بکنید، بکنید. من هم به این سادگی نپذیرفتم، چون اموال اینجا شخصی نیست و حتی نوشتهام که فرزندان و خاندان من هیچ سهمی در اینجا ندارند.
اگر بخواهید به عنوان کسی که آقا را میشناسید به ویژگیهای ایشان اشاره کنید، به چه چیزهایی اشاره میکنید؟
شفافیت ایشان؛ مخالفت و موافقت ایشان، هر دو شفاف است. من البته در مواضع خودم هیچوقت به آقای خامنهای گلایه نکردهام، مگر اینکه من را رد صلاحیت کرده باشند و من … ننوشتم. مجلس ششم ابتدا من را رد صلاحیت کردند، بعد پذیرفتند. مجلس هشتم هم ابتدا رد کرده بودند که بعد آقای شیخ محمد یزدی که من به ایشان علاقه دارم، زنگ زدند که بیایید صلاحیتتان تایید شده است.
من از کسانی هستم که قدرت نه گفتن دارم؛ آن مقدار که اعتقاد داشته باشم، حرف میزنم.
بعد از انتخابات ۸۸ و دیدار با آقا، آخرش شما نکتهای نگفتید؟ یا ایشان چیزی نگفتند؟
من خیلی مایل نبودم که در جلسه خودنمایی کنم؛ پشت ستون نشسته بودم، خود آقای خامنهای سرشان را برگرداندند گفتند آقای غفاری خیلی مظلوم نشستی! اینقدرها هم مظلوم نبودی (میخندد). گفتم نه… بعد پرسیدند، الان چکار میکنید؟ گفتم موسسه دارم و ۸۰ تا طلبه دارم، طلبه تربیت میکنم.
من دلم برای نظام میسوزد، جامعهام را دوست دارم، عبور از نظام را هم نمیپسندم. نظام هم فقط با نقد منصفانه پا میگیرد.
شما در ۴ تیر ۱۳۲۹ متولد شدید. چندمین فرزند آیت الله غفاری بودید؟
من اولین فرزند ایشان هستم.
پدر همیشه در مبارزه و زندان بودند؟
سالهایی که قم بودیم من تا شش سالگی به یاد دارم که در قم بودیم و ۷-۶ سال بعد به تهران آمدیم که آن هم با پیشنهاد برخی از مراجع وقت بود. وقتی به تهران آمدند آرام آرام سنی بود که من باید به مدرسه میرفتم.
اولین بار که پای درس امام با پدر رفتید چه زمانی بود؟
سالی بود که…
چند ساله بودید؟
من آن زمان ۸-۷ ساله بودم؛ هنوز مدرسه نمیرفتم.
آن مباحثه امام با فرزند ایشان، حاج آقا مصطفی، در همان سن و سال بود.
بله. این را بیان کنم؟
بله؛ جالب است.
پای درس در مجلس سلماسی بودیم. امام بحثی را مطرح میکردند؛ مسائل حکومتی هم بود. عقب جمعیت با فاصله پدر من کنار من وسط بود. دیدیم یک روحانی چهار شانه و بلند قد و درشتی با عمامه بزرگتر از بقیه بلند شد و اعتراض کرد که این مطلب شما درست نیست، این خلاف حرف شیخ است، شیخ این فرمایش شما را قبول ندارد.
حاج آقا روح الله آن زمان، این را توضیح دادند. اشکال را جواب دادند. این سید بزرگوار به اشکالی که امام جواب داده بود باز اشکال گرفت. امام بار دوم جواب دادند. باز به آن جواب آن آقا اشکال کردند. امام فرمود صبر کنید شب در خانه توضیح میدهم. ایشان بلند شد و گفت آقا اگر بلد هستید بگویید، چرا به شب و در خانه حواله میدهید؟
برای من خیلی جالب بود که این کسی که با حاج آقا روح الله درشت صحبت میکند کیست؟ به پهلوی پدرم زدم و پرسیدم این کیست؟ گفتند پسر امام هستند. حاج آقا مصطفی هستند.
در سال ۵۴ ازدواج کردید؟
بله.
در جایی گفتید من خیلی زن ذلیل هستم.
بله.
میخواهید بگویید دوستشان دارید و ایشان شما را دوست دارند.
من حرمتی که برای همسرم قائل هستم به ادله گوناگونی است، منهای مبانی عقیدتی که مخلص ایشان هستم و حرمت زن سر جای خودش است، اما خانم من سالهای سال به خاطر من سختترین زندگی را تحمل کرده است.
ما فراری بودیم، از اعدام گریخته بودم، از زندان گریخته بودم. کجا میرفتیم؟ هیچ جایی نداشتیم. گفتم من و شما و مادر به عجبشیر برویم. خاله من در عجبشیر ساکن بودند. نیمچه چادر بیابانی کهنهای که دو نفر در آن میتوانستند، بخوابند برداشتیم و رفتیم. زنجان را رد کردم، تا زنجان آمدم. در زنجان دیدم خواب مجال نمیدهد. من بخاری ماشین را روشن کردم و گفتم مادر شما اینجا بخوابید و من بیرون چادر را هوا میکنم و من و خانم و بچهام که شیرخوار بود در چادر میمانیم. خانمم گفت سرد است و بچه اذیت میشود. گفتم لباس خود را باز کنید و بچه را به بدن خود بچسبانید تا بچه از گرمای بدن شما از سرما یخ نزند. امروز اینها قابل فهم نیست.
مهریه چقدر بود؟
۵ هزار تومان.
خطبه را چه کسی خواند؟
خطبه عقد من را در آن جلسه دایی بزرگ من آمدند، مرحوم مطهری هم آمدند.
شهید مطهری؟
بله. آقای باهنر آمدند. آقای مفتح آمدند. جلسه سیاسی کاملی بود. آقای صدر حاج سیدجوادی آمدند.
پسرها چه میکنند؟
پسر بزرگ من روحانی است و سالهای سال در قم درس خوانده است. ملا است و درس را به خوبی خوانده است. بچه دوم من فوق لیسانس با رتبه الف از دانشگاه بوعلی سینا همدان است. فوق لیسانس مکانیک دارد.
بچه دوم چه میکند؟
الان پسرم در ایران خودرو است. سومین و چهارمین و پنجمین پسر در بخش ورزشی فعال هستند.
چه ورزشی؟
در باشگاه کار میکنند. بدنسازی و کارهای عمومی ورزشی هستند.
اهل فیلم و سینما هستید؟
بله.
آخرین فیلمی که دیدید چه بوده است؟
آخرین فیلم ماجرای نیمروز ۲ بود.
درباره منافقین و مرصاد بود.
بله.
«یک» رو هم دیده بودید؟
بله.
خوب بود؟ راضی بودید؟
بله. دو سه صحنه از من در فیلم بود.
در کدام صحنه بود؟ من ماجرای نیمروز ۲ را دیدم. در دو بودید؟
در یک بودم. در یک فیلم دیگری که درباره شهید عباسپور بود، من در سینما دیدم. شهید عباسپور که در حزب جمهوری شهید شد، وزیر راه بود.
وزیر نیرو بود.
بله.
ماجرای نیمروز ۲ را که دیدم که خدا آقای مهدویان و آقای رضوی را حفظ کند، نشان میدهند که منافقین چه بودند.
بله. من با اعضای گروه فرقان قبل از انقلاب آشنا بودم. آقای گودرزی مدتها هم حجره بود.
گودرزی که شهید مطهری را ترور کرد.
بله. من روز آخری بود که احتمال داشت قاتل شهید مطهری را اعدام کنند پیش او رفتم. از بچهها اجازه گرفتم و ملاقات او رفتم. با او سالها رفیق بودم. بچه درسخوانی بود. به او گفتم خیلی جنایت کردید که با این ریخت و لباس آقای مطهری را زدید. آقای…
شهید مفتح هم بودند.
بله. گفتم در قبال این جنایات امشب توبه و انابهای کنید. دو رکعت نماز بخوانید. گفت چه میگویی؟! برو. بین من و فاطمه زهرا همین امشب فاصله است. من را شما صبح بکشید، صبح در بغل فاطمه زهرا هستم.
یعنی آقای فرقان یقیناً مزدور امریکا، اسرائیل، CIA نبودند. هر کس میگوید دروغ است؛ جهل مقدس بود.
در کار خانه به حاج خانم کمک میکنید؟
حتماً. هر روز که از خواب بیدار میشوم، خانم که نماز خواند میخوابد و من نمیخوابم. ظرفهایی که مانده میشویم با اینکه ماشین ظرفشویی هم داریم. چای دم میکنم. نان اگر در فریزر باشد، درمیآورم و داغ میکنم. همه چیز را آماده میکنم.
غذا هم درست میکنید؟
مفصل!
جدی؟ بلد هستید؟
خیلی قشنگ میتوانم.
چه غذایی میتوانید درست کنید؟
هر غذایی که در خانه ایرانی میبینید بلد هستم درست کنم. قورمه سبزی، قیمه، کرفس و غیره را بلد هستم. هم تمیز میکنم و هم میشویم و هم کمک میکنم. البته خانم من خیلی از غذای من خوشش نمیآید. میگوید غذا را باید خانم بپزد که خوشمزهتر باشد.
چند نوه دارید؟
من ۶ نوه دارم. نوه بزرگ من مانند شما محاسن دارد. بچههای درسخوان و متدینی هستند. عروسهای من متدین و مومن به شدت هستند.
از لحاظ فکری هم به شما نزدیک هستند؟
یکیشان خیر، خیلی با من فاصله دارد ولی مورد احترام من است. به شدت مورد احترام من است، چون مومن و متدین و پاکدامن است، ولی بالاخره اصلاحطلب نیست.
اصولگرا شده است؟
اصولگرا بوده است و کاملاً مورد احترام ما است و هیچ مشکلی هم نداریم.
بحث سیاسی هم با هم میکنید؟
من وقتی قرار شد عروس اول را بیاوریم، با خانم خودم طی کردیم که در زندگی عروسها هیچ دخالتی نکنیم.
(میان برنامه)
خاطره مربوط به پدر و شهادت پدر در زندان که پیکر پدر را به شما تحویل نمیدادند، را بفرمایید. ظاهراً سرلشگر عبدالله خواجه نوری شما را دعوت میکند و میگوید این را امضا کنید و تحویل بگیرید. امضا نمیکنید. بعد چه میشود؟
من بیرون بودم. منتظر محاکمه دوم دادگاه خودم بودم. یک روز آقای عبدالله خواجه نوری زنگ زد که برای ملاقات پدر بیایید. من و مادرم و خواهرام و برادرم به ملاقات پدرم رفتیم. پدرم را از درون زندان به بیرون زندان آوردند. اتاقکی ۳ متر در ۳ متر بود که تمام توری بود. سقف هم توری بود. پدرم را از پشت کشان کشان آوردند. قادر به راه رفتن روی پای خودش نبود. داشت صحبت میکرد و گریه افتاد.
و شما گفتید…
به ایشان گفتم خجالت بکشید و روحیه مادرم را خراب کردید. شما که عرضه نداشتید مقاومت کنید بیخود…. خواندید.
دلتان آمد این را بیان کنید؟
بله. پدرم ما را با صداقت لسان بار آورده است.
بعد از این دیدار بود که…
پدرم گفت آقا هادی شماتت نکنید، بد زدهاند. همه بدنم درد میکند. صحبت میکرد که خواست اشکش را پاک کند دو دست ایشان بالا نمیآمد. سر خود را به زحمت پائین آورد و با زانوی خود چشمانش را پاک کرد. افتاد و ما را بیرون کردند. پس فردا صبح تلفن خانه من زنگ زد. گوشی را برداشتم و گفتند آقای هادی غفاری؟ گفتم بله. گفتند گوشی خدمت شما تیمسار میخواهند صحبت کنند. گفتم کدام تیمسار؟ گفت آقای خواجه نوری هستند.
میشناختم و من را محاکمه کرده بود. گفتم بفرمائید. گفتند پدر شما به رحمت خدا رفتند. بیصدا و بی سروصدا و ساکت ساعت ده صبح به ساختمان قصر بیایید و آنجا جسد او را تحویل بگیرید.
گفتم حالا چه کنم؟ گفتند این برگه را امضا کنید. برگه را دست من داد و نوشته بود گواهی میدهم پدرم در زندان به علت کهولت سن درگذشته است. پدر من دقیق ۶۰ ساله بود. من الان از پدرم ده سال بزرگتر هستم و کهولت هم ندارم. از شما هم جوانتر هستم. درست است که درون من پر از درد است. پاهای من درد است و ناراحت هستم و فک من مصنوعی است. بخش عمده فک من مصنوعی است و با لگد آقای ازغندی اینچنین شد. این را در سخنرانیها بیان کردم. آقایانی که از رژیم شاه دفاع میکنند کتک نخوردهاند تا بدانند کیلویی چند است.
به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را! تا کتک نخورده باشید نمیدانید کتک به چه معنی است.
گفت این را امضا کنید و گفتم من پدرم را دیدم چطور بود. امضا نمیکنم. آقای خواجه نوری بیادبی کرد و گفت اگر امضا نکنید جنازه را تحویل نمیدهیم. مادر من به سیم آخر زد و گفت آقای پاسبان من شوهرم را خواستم، الان که کشتید میخواهم جنازه او را چه کنم؟ بیندازید جلوی سگ بخورد. هم خودتان و هم شاه شما دروغگو هستید. ناراحت شد و گفت چه میگویید و حرف دهانتان را بفهمید. مادرم میگفت من میدانم چه میگویم و میدانم اینجا کجاست. خون من رنگینتر از خون شوهرم نیست. میخواهید جنازه را بدهید یا میخواهید ندهید. به من گفت بلند شوید.
به سراسر دنیای آن روز که میشد با تلفن تماس گرفت، زنگ زدم. به آقای یاسر عرفات زنگ زدم، به امام موسی صدر زنگ زدم، به محمد صادقی در لبنان زنگ زدم، به آقای چمران در آمریکا زنگ زدم. به خیلیها زنگ زدم و همه اینها را شنود کردند و موجود است.
جنازه را به شما تحویل دادند؟
نخیر. باز هم نتوانستیم، گفتند صبح بیایید. فردا صبح رفتیم و اول وسایل ایشان را تحویل دادند. صد تا یک تومانی پول داشت. دو جفت جوراب داشت که در پاشنه پا پاره بود. امضا کردیم و وسایل را تحویل گرفتیم، بعد گفت اگر معرکه بگیرید ما هم معرکه میگیریم، همه تان را به رگبار میبندیم. خدا رحمت کند، صاحب ایران پیما با پدر من رفیق بود، زنگ زدم که ۴۰-۳۰ ماشین بفرستید طرف پزشک قانونی بیاید. به پزشکی قانونی آمد. هر چه میخواهد هر کسی بگوید من الان بین خدا و خود شهادت میدهم، کنج راست جنازه پدرم به اندازه یک بند انگشت سوراخ بود. تابوت که تحویل گرفتم خدا شاهد است که به اندازه دو سانت کل کف تابوت خون بود.
بعد که صاحب آمبولانس گفت باید به بهشت زهرا بروم.
من را کنار کشید…
گفت میتوانیم تصادف کنیم…
به من گفت من مرید پدر شما هستم؛ من را نمیشناسید. گفت ما راه میافتیم، به صالحآباد که رسیدیم تصادف ساختگی درست میکنیم – میدانم که جنازه را میخواهید به قم ببرید – اگر به من لگد زدید هم مشکلی نیست و دستهای من را هم بستید مشکلی نیست، جنازه را خودتان ببرید. ما همین کار را کردیم. تصادف ساختگی درست کردیم و ماشین پیچید و ما راننده را پائین کشیدیم و جنازه را به قم بردیم.
تشییع باشکوهی برگزار کردید.
بله. تشییع جنازه خیلی باشکوهی برگزار شد. شهید قدوسی تلقین خواند و داخل قبر رفت. من در روایات خوانده بودم که اگر در موقع تلقین تقیه پیش آمد و نتوانستید تلقین را ادامه دهید رها کنید. همین شد. داشتیم تلقین میدادیم. شهید قدوسی بلند بلند میخواند. شهید قدوسی جنازه پدرم را تکان میداد ناگهان ریختند و بزن و بزن شد. تیر و تفنگ و چماق و باتوم عین باران بر سر مردم میبارید که تلقین تمام نشد و فهمیدم شهید ثانی که این بحث را دارد، میدانست چه خبر است.
بعد هم ایتالله طالقانی آمد و…
بله. هیچ وقت فراموش نمیکنم. در که زده شد من رفتم در را باز کنم این سوی در پاسبان بود و آن طرف سرگرد ایستاده بود. گفتم کیست؟ گفت عقب بروید. بلند گفت من هستم، سید محمود طالقانی! در را باز کنید. عصایش را بلند کرد و گفت برادرم را کشتهاید و حالا نمیگذارید من به خانه او بروم. تا گردن شما را با این عصا نشکستم کنار بروید. چنان گفت که من هم وحشت کردم یعنی با صلابت بود. در خانه ما نشستند. گفتند بگویید خواهر و مادر و برادرتان بیایند. هر ۴ نفر نشستیم.
باورم نمیشد. ما در فضایی بزرگ شدیم که طالقانی سمبل یک روشنفکر، مفسر قرآن بود و بعید میدانستیم روضه بلد باشد. شروع کرد و مانند یک روضهخوان حرفهای بود که جز روضه هیچ چیزی بلد نیست. شعری که خواند هم به یاد دارم. “به شبنشینی زندانیان برم حسرت، که نقل مجلسشان دانههای زنجیر است” روضه موسی ابن جعفر را خواند. من دیدم پاسبان جلوی در هم گریه میکرد.
شما هم بند دکتر علی شریعتی بودید؟
هم بند بودم مفصل. برای اینکه بتوانم شریعتی را بیشتر ببینم چیزی را بهانه میکردم و گاهی ده بار تا ظهر دستشویی میرفتم، نگهبان به من میگفت شما تازه دستشویی بودید. میگفتم مجبورم.
سلول ایشان آخرهای بند نزدیک دستشویی بود. این نگهبان می رفت دور بزند، ما با هم ۱۰-۵ دقیقهای گپ میزدیم. ایشان کاسه چوبی داشت که در آن تکههای سیگار بود. گفتم سیگار شما را خواهد کشت. گفت به آنجا نمیرسانم که سیگار من را بکشد، قبل از اینکه سیگار من را بکشد، دیگران ما را خواهند کشت.
شریعتی چقدر انقلابی بود؟
قطعاً انقلابی تمام بود. به فلسطینیهای بسیار ارزش و احترام میگذاشت. این تعبیر برای او بود که ما برای صلح میجنگیم. این تعبیر برای ایشان بود که برای صلح میجنگیم، از زبان فلسطینیها بود.
من حتی یک خاطره بدی داشتم. خانمی را ملاقات آوردند. خانمی را آورده بودند و پاشنه بلند داشت و تق تق راه میرفت. یکی گفت خانم شریعتی شوهرت را دیدی؟ من بلند گفتم دروغگوها این زن شریعتی نیست، این کارمند ساواک است. چرا دروغ میگویید؟ که این خانم را زود بردند. خانم شریعتی اصلاً اهل آرایش نبود. ممکن است مثل مادر من نبوده باشد و چهار تا موی او هم دیده میشد ولی محجبه و پوشیده بود.
از دوران شکنجههای شما بسیار زیاد است ولی آخرین بار شما در آبادان دستگیر میشوید و حکم اعدام برای شما صادر میکنند و در مسیر با قطار میروید فرار میکنید.
من را که دستگیر کردند که تقریباً ۱۲-۱۰ نفر به دست من زخمی شدند، چون گرفتن هادی غفاری کار سادهای نبود. من بلد بودم، کاراته بلد بودم.
دوره چریکی را در لبنان چه سالی گذراندهاید؟
قبل از پیروزی انقلاب. خیلی قبل بود.
همراه شهید چمران بودید.
بله. خدا رحمت کند، شهید چمران ما را به صحنه آورد. آقای فارسی هم آنجا بودند. آقای فارسی ما را به آقای عرفات معرفی کرد. خلاصه اینکه من در تاکسی را باز کردم و پائین پریدم. مامور دو طرف من بود و من هل دادم. تاکسی ایستاد. مامور به پائین پرت شد و من فرار کردم.
حدود ۱۲-۱۰ نفر من را میزدند تا بتوانند من را بگیرند. من از دست و پای خودم کمک گرفتم، کارهایی که یاد گرفته بودم انجام دادم و ۱۲-۱۰ نفر را زخمی کردم و بالای ماشین پریدم. اینها را در آموزشها دیده بودم برای اینکه ساواک هو میانداخت که اینها کمونیسم و مارکسیسم هستند و دست خود را بلند کردم و شروع به اذان گفتن کردم. جمعیت آبادان پر شد و عدهای داد و قال میکردند که رها کنید. نزنید، مسلمان است. جمعیت جمع شد و تا اشهد ان علی ولی الله را گفتم و ساواک و ارتش مجال ندادند و بالا پریدند و دستبند زدند. آنقدر مشت و لگد زدند که عمامه من پر از خون شد. وارد شهربانی آبادان کردند.
آنجا حکم اعدام دادند؟
ایشان حکم ندادند. من را محاکمه کردند. محاکمه شبانه بود. ساعت ۴ بعد از نصف شب بود، چند تن از قضات دادستانی ارتش آمدند و برای من محاکمه ترتیب دادند. محاکمهای نبود و میگفتند فلان مطلب را بنویسید و میگفتم من را از منبر گرفتید.
فرار کردید و به فرانسه رفتید؟
فرانسه نرفته بودم هنوز.
به سوریه رفتیم؟
قبل از سوریه هم به تهران آمدم. ماه رمضان را گذراندم. چندین شهر هم رفتم و به قول آقایان ساواکیها بلوا به پا کردم. خدا رحمت کند، مرحوم ابوترابی بزرگ که پدر این ابوترابیها بود، به من گفت قزوین منبر بیایید. من گفتم از اعدام فرار کردم. محکوم به اعدام هستم. گفتند اشکال ندارد، شما بیایید و ما شما را نجات میدهیم. گفتم آقا نمیشود. گفتند همین که گفتم، منبر بیایید. من ضامن جان شما هستم.
جالب این است که از منبر پائین آمدیم، ۸-۷ نفر دستبند زدند و چهار بنز سفید خوشگل زیر بازارچه که مردم خیلی به اینها مشت زدند، سوار کردند و روی سرم یک کت انداختند و در راه فهمیدم، اینها عوامل آقای ابوترابی هستند و ماشین از خود ما هست.
فرداشب در کیهان خواندم – اطلاعات زمان شاه بود – که یک روحانی خرابکار محکوم به اعدام که با فریب عوامل انتظامی فرار کرده بود، در قزوین که آرام بود منبر رفت و توسط ساواک تهران دستگیر شد. خود ساواک هم باور کرده بود که من را ساواکیها دستگیر کردند.
بعد از انقلاب خیلی جاها گفتند شخصاً فرماندهی گروههای موسوم به حزبالله را در اختیار داشتند که در حمله به عوامل لیبرالها و دموکراتها و منافقین بود. این طور بود؟
با لیبرالها هیچ وقت کار نداشتم. این آقایی که این کار را کرده بود آقای غفاری قرهباغ بود، اهل ارومیه بود.
این جملات شما در تظاهرات ۳۰ سال ۶۰ است که «لیبرالها، جوجه کمونیستها، کرواتیها، وکلای محترم، پروفسورهای گرامی، این انقلاب پشتش به امام زمان است. حق دارید به حرف ما بخندید، اگر خنده تمسخر شما رگ غیرت بچه مسلمانها را بجنبد رگهای گردن تان را میجویم» این برای شما است؟
این برای من نیست و قطعاً به من نسبت دادند. در ۳۰ خرداد منافقین با یک کودتای قاطع آمدند. در میدان ولیعصر آمدند. ساختمانی برای تربیت معلم بود. ۵ هزار کلاشینکف آنجا آماده داشتند. من ۱۴ – ۱۵ تا محافظ داشتم. خواستیم به خیابان ولیعصر برویم. از انقلاب به ولیعصر برویم، بچههای سپاه گفتند خطرناک است و اجازه نمیدهیم. من پائین پریدم. یکی از دوستان من فیات داشت، گفتم پشت فرمان بنشینید و تا بچههای سپاه که محافظ من بودند، بجنبند من از پیاده رو به خیابان آمدم.
حالا مردم میترسند جلو بیایند. ۵ هزار مسلح بودند. یک دوست خوبی داشتم. خدا رحمت کند، شهید بهرام گفت چه کنم؟ گفتم یا باید بکشید و یا کشته شوید. گفت نمیگذارم کشته شوم. ۴-۳ تیر هوایی زد و گفت چه کنم؟ گفت بگوئید حمله! بلند گفت و من عمامه را سفت کردم و به سمت میدان دویدم و مردم پشت سر ما آمدند. این آقایان ۵ هزار مسلح فرار کردند. در ساختمان تربیت معلم چپیدند.
کسانی که درباره ماجراهای سال ۶۷ و منافقین چیزهایی میگویند، این حرفها را چقدر قبول دارید؟ به خصوص این چیزی که پسر آقای منتظری منتشر کرده است.
واقعیت این بود که آقایان منافقین در زندان مصمم بودند که در یک شبه کودتا این کشور را از دست انقلاب بیرون بیاورند. اینها تا چهارزبر هم آمده بودند. من در آنجا حضور داشتم. در بازجوییها بعدی من اینها را خواندم که اینها مصمم بودند و به اینها وعده داده شد.
صدامیان بعد از قبول قطعنامه میخواستند شکست را جبران کنند. منافقین را تحریک کردند، تانک و توپ و ضدهوایی و همه چیز بود.
انتشار نوار صوتی آقای منتظری را درست میدانستید؟
من با این موافق نبودم. بالاخره نمیگویم کار خوب یا بد بود، من میگویم شترسواری دولادولا نمیشود. یا نظام آری، یا نظام نه! منافقین میگفتند نظام نه! رژیم اسلامی نه، جمهوری اسلامی نه! با تمام قوا روی این حرف بودند. من چه کرده بودم؟ من که سالهای سال با اینها همکار بودم. چرا من را باید ۲۶ بار ترور کنند؟
۲۶ بار ترور کردند؟
بله. آنچه آنها خوانده بودند من ده برابر خوانده بودم. من را نمیتوانستند بزنند. در رشت چرا باید من را ترور میکردند؟ چرا در رودبار باید من را ترور میکردند؟ در آلمان در مترو چرا باید من را ترور میکردند؟
این قضیه کشتن هویدا را تائید میکنید؟
من صد بار گفتم و تکرار نمیکنم. این دروغی بود که به من نسبت دادند.
میگویند در آن لحظه ای که تنفس داده بودند…
اصلاً تنفس نداده بودند. دادگاه تمام شد. در راهرو میگویند، اصلاً راهرو نبود. همه در سالن بودیم. من و شهید شاهآبادی بودیم. اشتباهی کردند که من را بلند کردند و جلو نشاندند که ایکاش این کار را نمیکردند. همین بود. جرم ما این بود که در دادگاه ما هم نشسته بودیم. من حتی یک کلمه صحبت نکردم.
جنازه هویدا را خواهرش گرفت؟
بله.
به اسرائیل بردند؟
بله. در شهر عکا دفن است.
جنازه خود هویدا را دیدید؟
بله. در پزشک قانونی دیدم.
حاج آقا خیلی ممنون. لطف کردید.
یا علی.
من خداحافظی میکنم و انتهای برنامه دستخط با یادداشت و دستخط آقای هادی غفاری تمام خواهد شد.
«بسم الله الرحمن الرحیم.
انقلاب آن هم اسلامی واژهای است بسیار مقدس که به پای پیروزی آن خونهای مقدس فراوانی ایثار شده است. اینک ما وارثان انقلابی سترگ که شاید یکی از معجزات بزرگ ملتی بزرگ به نام ایرانیان شرافتمند به وجود آمده است، وظیفه داریم با عشق، ایثار، فداکاری و عمل درست، حفظ و بقای آن را تحقق ببخشیم».