×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
    امروز  چهارشنبه - ۷ آذر - ۱۴۰۳  
true
false

پیام تسلیت رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی به مناسبت درگذشت پروفسور رحمت.

متن پیام به شرح زیر است:

« انا لله و انا الیه راجعون »

◾ضایعه درگذشت پرفسور حمید رحمت، چهره نام آشنا و متبحر مغز و اصاب موجب تاسف و تالم اینجانب و جامعه علمی و پزشکی کشور و استان کرمان گردید.

▪بی شک کارنامه درخشان ایشان در قرین به ۶ دهه طبابت و درمان بیماران و انجام بیش از ۳۰ هزار عمل جراحی، برگ زرینی در پیشگاه خداوند متعال بعنوان باقیات الصالحات محسوب خواهد شد.

▪اینجانب به نمایندگی از مردم فهیم استان کرمان این مصیبت را به خانواده محترم ایشان و جامعه پزشکی کشور تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند منان علو مرتبت را برای آن مرحوم و صبر و سلامت برای بازماندگان مسئلت می نمایم.

محمّد مهدی زاهدی
نماینده مردم شریف و نجیب کرمان و راور
رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی

 

 

?زندگی نامه مرحوم دکتر رحمت:

 

حمید رحمت پسر بچه‌ای که در کوچه پس کوچه‌های کرمان و بم قد کشید و بزرگ شد. حالا هر چند او چند ماهی است که گرفتار بیماری است ولی همچنان دغدغه جامعه پزشکی را دارد. او جزیی از تاریخ شفاهی جراحی مغز و اعصاب ایران است و تمام جامعه پزشکی و تمام آن سی و چند هزار نفری که با تیغ جراحی او به زندگی برگشته‌اند دعا می کنند تا این مرد زحمت‌کش و دوست‌داشتنی تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد

من خاطراتم را از سه‌سالگی‌ام به یاد دارم. سال 1317 در کرمان متولد شدم و یک‌سری از خاطره‌هایی که در بم زندگی می‌کردیم را به‌خوبی به یاد دارم.

طبیعی است که یک نفر خاطرات 3 سالگی اش را به یاد بیاورد؟
نه طبیعی نیست ولی خب بعضی‌ها این گونه‌اند. زمانی که ایران هنوز اشغال نشده بود، من یادم است آن زمان‌ها که مهدکودک نبود، مکتب بود که کسی به نام ملا بچه‌ها قران یاد می‌داد. سال‌هایی بود که به خاطر جنگ جهانی دوم قحطی شده بود و من به‌خوبی یادم است.

باید خاطره‌های تلخی باشد؟
بدترین خاطره‌ای که به یاد دارم وقتی‌ است که 4 سالم بود و به مکتب می‌رفتم. یادم است یک روز صبح که می‌خواستم از خانه خودمان به مکتب بروم ، درشهرداری سر سپور بود که اسمش هم یادم است و از این چرخ‌های دستی هم داشت. او صبح‌ها می‌آمد و افرادی را که از صبح تا شب کنار خیابان خوابیده و از شدت سرما و گرسنگی مرده بودند با پایش لگدی می‌زد و می‌گفت مرده‌اند، بیاندازید بالا. این بدترین خاطره من بود… یادم می‌آید روزی به نانوایی رفتم به‌محض اینکه نان خریدم یک نفر آن را از دست من قاپید. خوب قحطی بود و گرسنگی.

چند روز پیش کاریکاتوری دیدم در یک روزنامه که پاسبانی دنبال یک خانم باحجاب چادری می‌دوید. ببینید این واقعی است. دقیقاً من این خاطره را به چشم دیدم. پاسبان آمد چادر را بردارد و زن نشست روی زمین و با دست چادرش را روی سرش نگه‌داشت و پاسبان با مشت به سر زن می‌کوبید تا او دست‌هایش را رها کند و حجابش را بردارد. من این خاطره را از سه‌سالگی‌ام به یاد دارم.
تا چندسالگی بم بودید؟

تا کلاس نهم یعنی تا 1329 دیگر از آن زمان به بعد کلاسی در بم نبود و به کرمان رفتم.
بچه شیطان و بازیگوشی بودید؟
نه. من فرزند اول خانواده بودم و تمام مسئولیت‌ها گردن من بود.

پدرتان چه شغلی داشتند؟
پدر من روحانی بودند اما هیچ‌وقت از روحانیت امرارمعاش نکردند. معمم بودند و اجتهاد داشتند در ایران قبل از سال1320 که اجازه نداشتند لباس روحانیت بپوشند. شهربانی اجازه نمی‌داد کسی لباس روحانیت بپوشند. آن زمان بم داروخانه نداشت اولین کاری که پدر من انجام داد تاسیس یک داروخانه بود. این خودش یک امکان رفاهی برای مردم بود.

پدرتان سواد داروسازی داشتند؟
زمانی که ایشان در نجف تحصیل می‌کردند زبان انگلیسی و فرانسه را یاد گرفتند و بعد کتاب‌های داروسازی را می‌خواندند. کتاب فارماکوپه داروسازی که ترجمه‌شده بود. آن زمان قرص و دارو به شکل امروزی نبود، باید داروها را باهم میکس می‌کردند و به شکل قرص و کپسول درمی‌آوردند. سال‌های بعد از 1320 بود. من به دبستان رفتم چون من اردیبهشت آن سال هفت سالم تمام نشده بود مرا نپذیرفتند اما چون من قبل از اینکه به دبستان بروم خواندن و نوشتن را بلد بودم راضی شدند و من را ثبت‌نام کردند.

چه کسی به شما خواندن و نوشتن یاد داده بود؟
در خانه همان ملایی که مکتب داشت. ایشان دختری داشت که تا کلاس ششم خوانده بود یعنی همان دیپلم رسمی آن زمان.

در تمام این مدت شما در بم بودید؟
بله در تمام مدتی که جنگ جهانی بود و ارتش انگلیس که از جنوب آمدند و در بم توقف‌های شبانه‌ای داشتند.مثلاً هندی‌ها می‌خواستند چای درست کنند ما می‌دیدیم پیت‌های بنزین پارس که همه فکر می‌کردند بنزین پارس است و بعدها فهمیدم مخفف اسم یک شرکت انگلیسی است درش را بازمی کردند و آتش درست کردند برای چای. یادم می‌آید که کلمه بیسکویت را اولین بار آنجا شنیدم که آنها با خودشان بیسکویت داشتند و گاهی از پشت ماشین‌هایشان برای بچه‌ها که دنبال ماشین آنها می‌دویدند پرتاب می‌کردند.

فرزندانتان ایران هستند؟
فقط یکی از دخترانم ایران است بقیه خارج از ایران هستند.

تحصیلاتشان چیست؟
آنها هیچ‌کدام پزشکی را انتخاب نکردند. بیشتر آی تی خواندند. پسر بزرگم مدرکش را از آکسفورد گرفته است. در همان‌جا هم ازدواج کرد و بچه‌دار شد.

چندسال می شود که به طبابت مشغول هستید؟
من سال 40 از دانشکده پزشکی فارغ‌التحصیل شدم یعنی 55 سال است که من پزشک هستم.

فکر می‌کنید در این 55 سال چه تعداد جراحی اعصاب انجام داده‌اید؟
فکر می‌کنم چیزی حدود 3000 جراحی مغز انجام دادم که در نوع خود نایاب است و چیزی حدود شاید 30 هزار جراحی انجام دادم و خوشبختی من این است که بیمار بعد از 40سال دنبال من می‌گردد. گاهی بچه‌ای شش‌ماهه بوده که من جراحی‌اش کرده بودم والان وقتی می‌آید به دیدنم نمی‌دانید چه حس خوبی پیدا می‌کنم.

چند وقت است که کسالت دارید؟
تقریباً دوماه
ناراحتی‌تان چیست؟
اول مشکل گوارشی داشتم و بعد مشخص شد که سلول‌های بدخیمی دارم و تحت درمان هستم. بالاخره هرکسی یک روزی نوبت رفتنش است.

همچنان رئیس انجمن مغز و اعصاب هستید؟
بله فعلاً هستم تا انتخابات بعدی

انجمن چند عضو دارد؟
600 نفر

فکر می‌کنید چند تن از این 600 نفرشاگرد شما بودید؟
مستقیم کسانی که با من کارکردند حدود 40 نفرند که الآن استاد هستند، بقیه جراحان یا یک دوره با من کارکرده‌اند یا موقع امتحانات زیر نظرمن بودند

: چی شد که از بم به تهران آمدید؟
مجبور بودم چون آنجا دیگر نمی‌توانستم ادامه تحصیل بدهم.

کرمان پیش چه کسی بودید؟
مادربزرگم. در خانه موقوفی که باید تمام محرم و صفر را عزاداری می‌کردند.

چند خواهر و برادر بودید؟
6

چه سالی ازدواج کردید؟
سال 1339 قبل از اینکه فارغ‌التحصیل بشوم

همسرتان دانشجوی پزشکی بودند؟
نه ایشان فوق‌دیپلم داشتند.

ازدواجتان سنتی بود؟
نه آشنا بودیم درواقع نسبت دوری باهم داشتیم.

پیشنهادش را ایشان دادند، انتخاب با خودم بود.

چندسالی ازدواج کردید؟
56 سال است

چند نوه‌ دارید؟
هشت نوه‌ دارم

: باعلاقه درس می‌خواندید و زیاد؟
نه اهل زیاد درس خواندن نبودم؛ در دانشکده وقتی استاد درس می‌داد برای من کافی بود.

پدرتان تاکید زیادی روی درس خواندن شما داشتند؟
نه. در خانواده ما بچه باید خودساخته باشد بدون نظارت

فقط شما پزشک شدید؟
بله. بقیه تحصیلات دانشگاهی نداشتند. برادر کوچک من درس حوزوی خواند و معمم شد. او جزو کسانی بود که با امام خمینی(ره) رابطه نزدیکی داشتند.

چه شد که تصمیم گرفتید پزشک شوید؟
قبلاً گفتم که پدرم داروخانه داشتند بنابراین با پزشکان شهر آشنا بودند. من از زمانی که به دبستان می‌رفتم تصمیم داشتم پزشک شوم. تقریباً تخصصم را نیز حدس می‌زدم چون من رشته اعصاب را دوست داشتم و می‌خواستم جراح هم بشوم.

چه طور در آن سن به جراحی فکر می‌کردید؟
برای اینکه جراحی هم جزو پزشکی بود. روزی که همکلاسی‌ها دور هم جمع شدیم یکی از همکلاسی‌هایمان گفت:« من می‌خواهم به دبیرستان نظام بروم ولی پدرم نمی‌گذارد و گفته اگر پسر فلانی رفت دبیرستان نظام تو هم می‌توانی بروی. گفتم واقعاً می‌خواهی بروی؟ گفت؛ آری و من هم گفتم پس من هم به دبیرستان نظام می‌آیم…رفتم خانه و به پدرم گفتم می‌خواهم به کرمان بروم و به دبیرستان نظام. ایشان گفتند من چندان راضی به این امر نیستم اما اگر خودت می‌خواهی برو.» من هم یک سال در کرمان به دبیرستان نظام رفتم. بعد از چند ماه مادرم به دیدن من آمد. گریه می‌کرد. گفتم برای چی گریه می‌کنی؟ گفت برای اینکه من دوست ندارم تو به دبیرستان نظام بروی. من هم همان روز از دبیرستان نظام آمدم بیرون ولی نزدیک به یک سال طول کشید تا من توانستم مدارکم را بگیرم.

پس به حرف مادر تغییر مسیر اساسی دادید؟
بله. یک سال دیگر هم در کرمان در یک دبیرستان تازه تاسیس درس خواندم تا کلاس یازده نهایی آنجا امتحان دادم و در سال 1332 به تهران آمدم. یعنی 28 مرداد معروف من تهران بودم.

یعنی بعدازآن دانشکده پزشکی شرکت کردید؟
نه. آن زمان سه رشته وجود داشت؛ ادبی، ریاضی و طبیعی و من دو دیپلم دارم هم ادبی و هم طبیعی

چه طور این کار را کردید؟
من دوستی داشتم که برای امتحان شهریورماه ادبی از من کمک خواست من هم سه ماه تابستان به او کمک کردم و خودم هم آزمون ادبی دادم و قبول شدم و دیپلم ادبی گرفتم. وقتی می‌خواستم به دانشکده پزشکی بروم برای پدرم نامه نوشتم و گفتم که من اکنون دیپلمی دارم که می‌شود با آن دو کار انجام داد. هم پزشکی هم مهندسی. حالا شما می‌گویید چه‌کار کنم؟ نوشتند:« اگر من هر حرفی بزنم مثل قصه شتری می‌شود که از دو طرف دارد مهار می‌شود. یک‌طرف می‌خواهی حرف مرا گوش کنی طرف دیگر هم علاقه خودت است این‌طوری هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. حالا من حرفی نمی‌زنم هرکجا که خودت دوست داری برو.» من هم همان سال فوری پزشکی قبول شدم دانشگاه تهران. آن زمان دانشگاه‌ها هرکدام کنکور مستقل داشتند.

: تا قبل از اینکه به دانشگاه تهران بیایید، تهران را دیده بودید؟
بله اولین دفعه سال 1320 یا 21 بود همراه پدرم به تهران آمدم و اولین باری بود که هواپیما را می‌دیدم. دایی من رئیس کلانتری بود.

همان سال دو سه ماه تهران بودم. یک روز سر چهارراه استانبول با پدرم آمدیم رد شویم که پدرم سریع‌تر از من رفت من جا ماندم. آمدم رد شوم که پایم سر خورد زمین افتادم همان لحظه اتومبیلی به من زد و من به معنای واقعی بین دوچرخ اتومبیل بودم. من را کشیدن بیرون پدرم هم خشکش زده بود و بهت‌زده نگاه می‌کرد.

پدرتان تاآخر عمر معمم بودند؟
بله تا آخر عمر لباس ‌به ‌تن داشتند

وقتی به تهران آمدید داروخانه بم چه شد؟
همان‌جا بود برادرانم هرکدام به‌نوبت در آن کارکردند بعد پزشکان داروسازی آمدند و داروخانه را واگذار کردیم.

پس برای ادامه تحصیلتان زندگی اقتصادی سختی نداشتید؟
نه. خوب بود

به‌ نوعی جزو مرفهین شهر بودید؟
نه. تقریباً متوسط

چه سالی کنکور دانشگاه تهران قبول شدید؟
سال 1334

دوران دانشجویی در خوابگاه بودید؟
نه. معمولاً اتاقی را درجاهای مختلف اجاره می‌کردم و اواخر یک مدتی هم‌منزل دایی‌ام بودم.

تخصصتان چه طور شد؟ یعنی دوران دانشجویی فکر می‌کردید این تخصص را انتخاب کنید؟
بله، خب فکر کرده بودم. به‌محض پایان دوره رفتم جراحی مغز و اعصاب. آن موقع مرحوم جناب آقای پروفسور عاملی رئیس بخش بودند و دکتر حسین صالح که الآن بازنشسته هستند معاون. من گفتم می‌خواهم جراح مغز و اعصاب شوم. دکتر صالح گفتند؛ باید صبر کنی دکتر عاملی از سفر برگردند. بعد از تحویل مدارک و کارنامه را نگاه کردند و نشستند مصاحبه‌ای انجام دادند و من پذیرفته شدم. همان سال روزی ساعت هشت صبح یک جراحی را شروع کردیم تا 3 بعدازظهر. پروفسور عاملی گفتند؛ تو هنوز هم می‌خواهی جراحی مغز و اعصاب را ادامه دهی؟ خسته نشدی؟

گفتم؛ نه اگر می‌خواستم خسته شوم شروع نمی‌کردم. خب ادامه دادم خوشبختانه.

سال 1345 من به سربازی رفتم و آن زمان دو فرزند داشتم و همان سال هم امتحان بورد تخصصی جراحی اعصاب برای اولین بار برگزار می‌شد و من دقیقاً اولین نفری هستم که سال 45 تخصص جراحی مغز و اعصاب را با امتحان گرفتم، البته یک نفر دیگر ابراهیم سمیعی عموی همین پرفسور سمیعی هم بود که شما می‌شناسید.

یعنی ماقبل از سال 45 تخصص مغز و اعصاب نداشتیم؟
چرا آن‌ها می‌آمدند یک دوره‌ای می‌دیدند و در دانشگاه به‌عنوان استادیار استخدام و به‌عنوان متخصص شناخته می‌شدند. یعنی قبل از ما کسانی که به‌عنوان متخصص شناخته می‌شدند هیچ‌کدام تخصص نداشتند و امتحان تخصصی نداده بودند.

پس شما منظورتان فقط تهران است؟
بله.

زمانی که در دانشکده دوره عمومی را می‌گذراندید تاثیرگذارترین استادی که می‌شناختید چه کسی بود؟
پروفسور عاملی. سال 1330 جراحی اعصاب در ایران شروع شد قبل از آن جراحی اعصاب وجود نداشت.

بورسیه نگرفتید؟
نه من هرگز بورسیه نگرفتم.

پس با هزینه شخصی قصد رفتن به انگلیس را داشتید؟
بله با هزینه شخصی خودم. قبل از آن‌هم ما حقوقی نمی‌گرفتیم حتی سالی 500 تومان هم برای ثبت‌نام می‌دادیم. برای اینکه من مستقیم برای جراحی مغز و اعصاب آمده و سربازی را نگذرانده بودم نمی‌توانستم استخدام بشوم. بنابراین من 5 سال جراحی اعصاب را به هزینه خودم خواندم.

کارمی‌کردید؟
بله. وقتی به مرخصی می‌رفتم به بازاریابی دارویی مشغول بودم و همین‌طور کارهای متفرقه و کوچک. به‌هرحال باید زندگی را می‌گذراندیم. البته خانواده خودم و همسرم هم به ما کمک می‌کردند.

در ابتدا زندگی چندان مرفهی نداشتید؟
نه. خیلی ساده بود.

وقتی به شهرستان می‌رفتیم بلیت هواپیما را شرکت می‌داد، من بلیت را می‌فروختم و با اتومبیل خودم می‌رفتم. از این راه مبلغی پول جمع کردم ولی برایم خیلی سخت بود. مثلاً یک‌بار که از سفر برگشتم به‌شدت تب کردم و هذیان می‌گفتم و خیلی ضعیف شده بودم.

من هنوز متوجه نشدم شما از کجا به جراحی مغز و اعصاب علاقه‌مند شدید؟
خب من از بچگی به این موضوع فکر می‌کردم. اعصاب و روان را خیلی دوست داشتم و به جراحی خیلی علاقه داشتم. یادم می‌آید که قورباغه‌ها را با چاقوی آشپزخانه تشریح می‌کردم . سال اول پزشکی کتابی آناتومی مغز و اعصاب بود «استادی داشتیم که خدا رحمتشان کند» این کتاب نایاب شده بود.

نزد این استاد رفتم و گفتم من می‌خواهم این کتاب را تجدید چاپ کنم تازه دو سه ماه بود که دانشجوی جراحی‌شده بودم. کتاب را تجدید چاپ کردم. قرار بود که قیمت کتاب را بالا نبریم بنابراین اولین کاری که من در دوران دانشجوی پزشکی انجام دادم همین کتاب بود. همچنین پایان‌نامه من با موضوع وضعیت روانی کودکان فرزندخوانده بود. در آن با افراد زیادی مصاحبه کرده بودم. در این میان با برنامه‌های بین‌المللی همراه بودم. در آن زمان سال 1955 جراح‌های اعصاب آمدند و انجمن جهانی جراحی مغز و اعصاب شروع شد. در سال 1343 در ایران آن زمان جراح مغز و اعصاب کم بود و در خاورمیانه شامل ایران، مصر، سوریه، ترکیه افغانستان، پاکستان و لبنان متخصص و جراح نداشتیم اما آمدیم انجمن جراحی مغز و اعصاب خاورمیانه رادر سال 1343 تشکیل دادیم .در همان سال 1343 جراحان اعصاب در ایران به 20 نفر رسیدند که می‌توانستند یک انجمن جراحی اعصاب درست کنند که این درست 10 سال بعد از تاسیس انجمن جراحی اعصاب دنیا بود. 1965 ایران در فدراسیون جراحی مغز و اعصاب پذیرفته شد.

آنها آمدند تا وضعیت جراحی اعصاب را در ایران ببینند. وقتی بررسی کردند، گزارششان این بود که نزدیک‌ترین جایی که ازنظر تخصص به ایران وجود دارد اتریش است، یعنی جراحی اعصاب در ایران خوب شروع شده بود. این جریانات بین‌المللی و جهانی به‌طور همزمان بود.

با این حساب یکی از قدیمی‌ترین انجمن‌های پزشکی ما جراحی مغز و اعصاب است؟
بله دقیقاً. یادم است، شبی که فردایش انقلاب شد ما جلسه ماهانه داشتیم و بعد انقلاب شد و ما درسال 1358 اولین انجمنی بودیم که در ایران مجوز گرفتیم. آن موقع کسی انجمن را قبول نداشت.

چی شد انگلیس را انتخاب کردید و رفتید؟
دکتر عاملی انگلیس بود و جراحی اعصاب در انگلیس بسیار پیشرفته بود. معنای واقعی جراحی اعصاب از انگلیس شروع شد و همزمان با آن آمریکا ازسال 1878

چند سال در انگلستان ماندید؟
5 سال، البته از ابتدا قرار نبود بمانم

با چه کسی این قرار را داشتید؟
خودم. با خودم قرار گذاشته بودم که برگردم. وقتی دوره‌ام تمام شد رئیس بخش گفت؛ می‌خواهی اینجا بمانی و استخدام شوی؟ گفتم اجازه بدهید من فکر کنم. با دکتر دهشیری که رادیوتراپی می‌کرد تنها ایرانی‌ای بود که من در آنجا می‌شناختم، رفتم و با او مشورت کردم. او گفت؛ بنده خدا اینجا صد نفر برای این شغل ثبت‌نام می‌کنند حالا که به تو گفته‌اند تو می‌گویی بروم فکر کنم؟ می‌گویی نه؟

چی شد که برگشتید؟
یک روزآمدم دیدم یک نامه از سفارت ایران برای من آمده است. دعوت رسمی از طرف رئیس دانشکده پزشکی، جناب آقای دکتر نهاوندی با این مضمون که ما در حال احداث یک دانشکده پزشکی به نام داریوش کبیر هستیم و می‌خواهیم شما حتماً حضورداشته باشید و مهرماه هم آغاز به کار می‌کند. نشستم با همسرم صحبت کردم که ما یا باید الآن برویم یا در غیر این صورت نمی‌رویم. در سال 1352 بود که یک‌شب رئیس دانشگاه بیرمنگام که رئیس بخش ما هم بود من و همسرم را برای شام دعوت کرد به منزلشان و گفت؛ من می‌دانم که تو می‌خواهی به ایران بروی، این کار را نکن. یک مرخصی 6 ماه بگیر به ایران برو اگر خواستی برگرد اگرنه از همان‌جا استعفا بده. گفت در حال حاضر بخش جدیدی را نزدیکی بیرمنگام در حال ساخت داریم که تو را برای آنجا در نظر گرفتیم و ما نمی‌خواهیم تو را از دست بدهم. گفتم من نمی‌توانم از مملکتم دست بکشم و آخر سال 52 به تهران آمدم و بیمارستان شریعتی را دیدم که کامل نبود.

در بیمارستان هزار تختخوابی بخشی بود که یک‌طرف پروفسور سمیعی بود و بخش دیگر پروفسور عاملی اتاقی هم برای بستری مردان و اتاقی هم برای بستری زنان. روزهای اتاق عمل هم به‌نوبت هفته‌ای سه روز می‌رفتند. رقابت این دو عزیز باعث بهبود و سازندگی اوضاع می‌شد. سمیعی در آلمان و عاملی در انگلیس دوره‌دیده بودند.

وقتی‌که آمدیم ایران بیمارستان و دانشکده‌ای نبود. ساختمانی بود و تشکیلات ناقص که باید تغییر می‌دادیم و چون درها مناسب بخش روانی نبود باید شکل درها را عوض می‌کردیم. کارهایی بود که عملاً خودمان باید انجام می‌دادیم. تا 1353 این بیمارستان افتتاح شد.

در یک نگاه
محل تولد: کرمان سال 1314
متاهل دارای 4 فرزند (2 پسر و 2 دختر)
تحصیلات: دبستان فردوسی‌، شهر بم‌، 6 سال
دوره اول دبیرستان فردوسی شهر بم، 3 سال
دوره دوم دبیرستان شاه‌پور، کرمان 3 سال
دیپلم طبیعی و ادبی دبیرستان هدف تهران 1334
پزشکی دانشگاه تهران 6 سال 1340
تخصص جراحی مغز و اعصاب دانشگاه تهران، 5 سال 1345
دوره تکمیلی تخصص جراحی مغز و اعصاب دانشگاه بیرمنگام انگلستان، 5 سال 1352
مشاغل: جراح مغز و اعصاب بیمارستان 501 ارتش تهران 1346
جراح مغز و اعصاب بیمارستان شماره 2 بیمه تهران 1347
رجیستر جراحی مغز و اعصاب بیمارستان میداویل لندن 1969
رجیستر بخش ضربه‌های مغزی بیمارستان رویال اینفرمری آکسفورد 1969
رجیستر جراحی مغز و اعصاب مرکز جراحی مغز و اعصاب و بیماری‌های اعصاب میدلند بیرمنگام 1972-1970
سینیور رجیسترار جراحی مغز و اعصاب دانشگاه بیرمنگام (بیمارستان ملکه الیزابت) 1974-1972
هیئت علمی دانشگاه تهران (علوم‌ پزشکی) بیمارستان دکتر شریعتی (داریوش کبیر) از 1353 تا 1384 هنگام بازنشستگی
رئیس بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان شریعتی از 1365
مدیر گروه جراحی مغز و اعصاب دانشگاه علوم‌ پزشکی تهران از 1365
عضو هیئت ممتحنه و ارزشیابی جراحی مغز و اعصاب از 1358
دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی متناوبا از 1360
رئیس بیمارستان شریعتی 1365
عضو شورای آموزش پزشکی و تخصصی وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی به مدت 3 سال
عضو هیئت مدیره سازمان نظام پزشکی تهران بزرگ و عضو شورای‌عالی نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران به مدت 12 سال
عضو وابسته فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران و عضو گروه بالینی آن
عضویت در مجامع علمی
انجمن جراحان مغز و اعصاب ایران (هیئت مدیره) از ابتدای تاسیس
جامعه جراحان ایران (هیئت مدیره) از ابتدای تاسیس
انجمن خلاق ایران در علوم و فناوری
انجمن جراحان مغز و اعصاب انگلستان
جامعه جراحان مغز و اعصاب آمریکا
کمیته مدیران فدراسیون جهانی جراحان مغز و اعصاب
انجمن جراحان مغز و اعصاب خاورمیانه
کنگره جراحی مغز و اعصاب آسیا
انجمن جراحان مغز و اعصاب آسیا و استرالیا
هیئت مدیره
مجله آکتا مدیکا ایرانیکا
مجله نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران
مجله جراحی ایران
مجله گزیده‌های جراحی
نوشته ها
بیش از 25 مقاله چاپ شده فارسی و انگلیسی
بیش از 50 سخنرانی در مجامع علمی داخلی و خارجی در سراسر دنیا
استاد راهنمای بیش از 30 پایان‌نامه پزشکی و تخصصی جراحی مغز و اعصاب
کارهای آموزشی و تحقیقاتی
آموزش دانشجویان پرستاری
آموزش دانشجویان پزشکی
آموزش دستیاران جراحی مغز و اعصاب به مدت 33 سال
تحقیقات بالینی در آنوریسم‌های مغزی مخصوصا نوع تروماتیک
شرکت در طرح و ساختن دستگاه استرنوتاکسی هیوز
ابداع روش ساده برای کاهش موقتی هیدروسفالی
تاسیس و راه‌اندازی مراکز درمانی
ایجاد و راه‌اندازی بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان شماره 2. بیمه
شرکت در تجهیز و راه‌اندازی بیمارستان شریعتی
شرکت در ایجاد اولین بخش مراقبت‌های ویژه در ایران
کارهای عملی
گرایش جراحی عروق مغز با بیش از 3 هزار عمل آنوریسم مغزی و نزدیک به 400 مورد ناهنجاری‌های شریانی وریدی مغز
هزاران مورد اعمال ستون فقرات و مغز از جمله بیش از 600 مورد
مننژیومای مغزی
بعد از چند ماه مادرم به دیدن من آمد. گریه می‌کرد. گفتم برای چی گریه می‌کنی؟ گفت برای اینکه من دوست ندارم تو به دبیرستان نظام بروی. من هم همان روز از دبیرستان نظام بیرون آمدم
آن موقع مرحوم جناب آقای پروفسور عاملی رئیس بخش بودند و دکتر حسین صالح که الآن بازنشسته هستند معاون. من گفتم می‌خواهم جراح مغز و اعصاب شوم.
پروفسور عاملی گفتند؛ تو هنوز هم می‌خواهی جراحی مغز و اعصاب را ادامه دهی؟ خسته نشدی؟
گفتم؛ نه اگر می‌خواستم خسته شوم شروع نمی‌کردم. خب ادامه دادم خوشبختانه.
500 تومان هم برای ثبت‌نام می‌دادیم. برای اینکه من مستقیم برای جراحی مغز و اعصاب آمده و سربازی را نگذرانده بودم نمی‌توانستم استخدام بشوم. بنابراین من 5 سال جراحی اعصاب را به هزینه خودم خواندم.
وقتی به مرخصی می‌رفتم به بازاریابی دارویی مشغول بودم و همین‌طور کارهای متفرقه و کوچک. به‌هرحال باید زندگی را می‌گذراندیم. البته خانواده خودم و همسرم هم به ما کمک می‌کردند.
در سال 1343 در ایران آن زمان جراح مغز و اعصاب کم بود و در خاورمیانه شامل ایران، مصر، سوریه، ترکیه افغانستان، پاکستان و لبنان متخصص و جراح نداشتیم اما آمدیم انجمن جراحی مغز و اعصاب خاورمیانه رادر سال 1343 تشکیل دادیم .در همان سال 1343 جراحان اعصاب در ایران به 20 نفر رسیدند که می‌توانستند یک انجمن جراحی اعصاب درست کنند که این درست 10 سال بعد از تاسیس انجمن جراحی اعصاب دنیا بود. 1965 ایران در فدراسیون جراحی مغز و اعصاب پذیرفته شد.
در بیمارستان هزار تختخوابی بخشی بود که یک‌طرف پروفسور سمیعی بود و بخش دیگر پروفسور عاملی اتاقی هم برای بستری مردان و اتاقی هم برای بستری زنان. روزهای اتاق عمل هم به‌نوبت هفته‌ای سه روز می‌رفتند.

اخلاق پزشکی الان بدتر از آنچه ما فکر می کردیم شده است الان برای اینکه جوان بخواهد پزشک شود کلی هزینه می‌کند همه انتظار دارند او همان روز اول تمام بدهی‌هایش را بدهد. الگو هم ندارند یعنی خودشان با خودشان هستند و این خیلی بد است.

 

 

true
برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

true
true
true

true